سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 بسم الله

مصطفی نوشت:

فکر میکردم با خودم...
شهیدان که بودند؟؟؟
جوابی نداشتم...
ادمیانی بودند...
از جنس خدا...؟
ادمیانی بودند...
که طبیعت دنیا را بهم ریختند!؟
به "زور" "روز" را نمیگذراندند!بل عشق بود و کار برای خدا
"جنگ" برایشان"گنج"بود...
روز ها" قهقه" میزدند و شب ها به درگه خدا"هق هق".
سردی "مرگ" را با خون "گرم" شان سرخ کردند...

"درمان" بودند بر زخم هایی که فریاد میزد "نامرد"ی بقیه را...

"من" که در میان می امد.."نم" چشمانشان را فرا میگرفت.
میگفتند...من نه.."ما"...ما یعنی.."ام"(عام)

میدانی جمله بالا یعنی چه؟
یعنی "رای" به "یار" میدادند...
نه به خود...
"اشنا"هایشان.."انشا"ها مینوشتند در باره یشان..

بر "راه" هایی میجنگیدند..که عده ایی"هار" مواظبش بودند...
مگر "گرگ ها نباید "گرگ" میماندند..
پس چرا گرگ ها هم شدند عاشق !!!

نمیدانم که بودند....
عجبا!
شهیدان...
درد را نه درد...که عشق معنی کردند...
روی مین رفته بود!بدنش تکه پاره...یک دست ویک پایش قطع شده بود...چشمش اویزان بود!
خون از سر و رویش جاری...
زیر لب زمزمه میکرد...
الحمد الله رب العالمین..!!!
نماز میخواند!!!!
زیر اتش دشمن..با بدنی تکه پاره...با خدایش عشق بازی میکرد...گویی هیچ کس نیست..فقط او است و خدایش..
در عجبم...
در عجبم از تکه های فولادی که بدن میشکافد ..و خون جاری میسازد...اما لبخند بر لبان این عاشقان میاورد .!
در عجب هستم که بر درون قبری میخوابد و روزی چند..همان قبر میشود ارامگه ابدیش...
مومن در هیچ چارچوبی نمیگنجد!!!
در عجبم از انکه می سوخت...
با اتش خمپاره هایی میسوخت که یکیشان..کلاه اهنین اب میکرد...
ولی میخندید..و دریغ از یک ناله...
در عجبم...
و کسی نیست مرا پاسخ گوید...؟
که شهیدان..کیستند؟؟

 

پی نوشت: دلم گرفته که بازی دنیا تو رو ازم گرفته قول و قرارامو ولی یادم نرفته..یه فکری کن واسه کسی که حرم نرفته...دلم گرفته....حسین ......(علی اکبر قلیچ)

چند روزی نیستم....شایدم اصلا برنگردم دیگه!!!در هر صورت...التماس دعا دارم ازتون....دعام کنید شهید بشم...گمنام..پودر بشم..خاک بشم...خاک پای اقا....

 

پی نوشت سوم:درد دارد شنیدن خبر شهادت دوستان.....

 

 






تاریخ : شنبه 95/9/27 | 5:57 عصر | نویسنده : مصطفی | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.